جرعه ای از معرفت . . .

وبلاگ طراحی شده نخستین جشنواره وبلاگ نویسی قرآنی ( توسط :مجتبی متین)

جرعه ای از معرفت . . .

وبلاگ طراحی شده نخستین جشنواره وبلاگ نویسی قرآنی ( توسط :مجتبی متین)

از نمایشگاه معنوی روضه رضوان . . ..

  • منطقه ۱۷ تهران
  • و نمایشگاه معنوی روضه رضوان
  • خزانه قلع مرغی- میدان ابوذر- خیابان شهید علمی
  • نمایشگاه معنوی روضه رضوان

 

تا آخر ماه صفر

از ۹ صبح الی ۹ شب

بروز رسانی بعدی ...

این وبلاگ در تاریخ ۲۵/۱۲/۸۴ بروز رسانی می شود

و بسیاری مطالب جدید را برای شما دوستان آماده می نماییم

تا جرعه ای از معرفت حق تعالی را بنوشید و در مستی آن شکرش را به جا اورید

خیر مقدم . .

مقدم همه شما عزیزان به خصوص داوران و برگزار کننده گان

نخستین جشنواره وبلاگ نویسی قرآنی

را به محفل صمیمی جرعه ای از معرفت گرامی می داریم

 

منابع و ...

http://quran.al-shia.com/fa

http://www.tebyan.net

کلیه مطالب ، مقالات و تصاویر موجود در این وبلاگ از

سایت مجمع جهانی اهل بیت (ع) و سایت تبیان استفاده شده است

(با تشکر از این منابع علوم قرآنی)

اسماء و صفات خدا در قرآن

اسماء و صفات خدا در قرآن

 الکافى

اسم «کافى‏» در قرآن یک بار آمده و در همان مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:

الیس الله بکاف عبده و یخوفونک بالذین من دونه و من یضلل الله فما له من هاد(زمر، 36).

آیا خدا (درنگهدارى) بنده‏اش کافى نیست، تو را از غیر خدا مى‏ترسانند، هر کس را خدا گمراه کند، هیچ راهنمائى براى او نیست.

کفایت در زبان فارسى معادل با لفظ «بس‏» در زبان فارسى است و مفاد آن این است که نیاز به چیز دیگر نیست و آیات قرآن نیز بر این معنى گواهى مى‏دهند، چنان‏که مى‏فرماید:

...و کفى بربک هادیا و نصیرا(فرقان، آیه 31).

بس است که پروردگارت هدایت کننده و یارى دهنده است.

و در آیه دیگر مى‏فرماید: `

...فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم(بقره، آیه 137).

خداوند در دفع شر آنان ترا کافى است او شنونده و دانا است.

نمایش این اسم در زندگى بشر این است که نسبت‏به افراد نیازمند در حد امکان کمک کرده و نیاز آنها را رفع کند و از این طریق مظهر اسم «کافى‏» باشد.

الکبیر

اسم «کبیر» در قرآن به طور مرفوع و منصوب 36 بار آمده و در 6 مورد وصف خدا قرار گرفته، و گاهى با اسم «متعال‏» و احیانا با اسم «العلى‏غ‏» همراه مى‏باشد، چنان‏که مى‏فرماید:

1 - عالم الغیب والشهادة الکبیر المتعال(رعد، 9). آگاه از غیب و شهادت، بزرگ و برتر.

2 - ...و ان الله هو العلی الکبیر(حج، 62). خدا همان برتر و بزرگ است. (1) `

«کبیر» در مقابل صغیر است و گاهى بخش عمده یک پدیده را «کبر» مى‏نامند چنان‏که مى‏فرماید: ... والذی تولى کبره(نور، 11): آن کس که معظم این پدیده را متصدى بوده است.

«راغب‏» مى‏گوید: کبیر و صغیر از اسم‏هاى متضایف مى‏باشند و به هنگام مقایسه دو چیز با یکدیگر به کار مى‏روند، و کوچکى و بزرگى گاهى در حجم و گاهى در عدد بکار مى‏رود. ولى سپس در باره امور غیر محسوس که از منزلت و فعت‏برخوردارند به کار رفته است.

از این که لفظ «کبیر» همراه با «متعال‏» و «على‏» وارد شده، حاکى از آن است که مقصود از بزرگى مساله حجم و تعداد نیست، بلکه مقصود بزرگى از نظر منزلت و کمال وجودى است. و به خاطر همین رفعت منزلت است که خدا داورى را به خود اختصاص داده و علت آن را «على‏» و «کبیر» بودن خود مى‏داند چنان که مى‏فرماید:

... و ان یشرک به تؤمنوا فالحکم لله العلی الکبیر(غافر، آیه 12).

اگر به او شرک ورزند ایمان مى‏آورید، حکم از آن خدائى است که برتر و بزرگ است.

 الکریم

اسم «کریم‏» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:

1 - فتعالى الله الملک الحق لا اله الا هو رب العرش الکریم(مؤمنون، 116).

پس بلند مرتبه است‏خدا، فرمانرواى حق، خدائى جز او نیست صاحب عرش و بزرگوار است.

2 - ... و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40): اگر کسى کفر ورزد، (ضررى به خدا نمى‏رساند) پروردگار من بى‏نیاز و بزرگوار است.

«ابن فارس‏» مى‏گوید: کریم حاکى از شرافت در ذات یا در صفات است. گاهى مى‏گویند: مرد کریم، اسب کریم، و کرامت در اخلاق این است که از گناه کسى درگذرد. «ابن قتیبه‏» مى‏گوید: کریم کسى است که از گناه کسى صرف‏نظر کند. و اگر خدا را کریم مى‏نامیم به خاطر این است که گناه بندگانش را نادیده مى‏گیرد.

«راغب‏» مى‏گوید: هرگاه خدا را به اسم کریم توصیف کنیم کنایه از نیکى و احسان آشکار او است و هرگاه انسان را با آن توصیف کنیم کنایه از خوى و کردار نیک او است.

ظاهر این است که کریم یک معنا بیش ندارد و آن «شرافت‏» اعم از ذات یا صفات است. و اگر در نیکوکارى وجود و احسان بکار مى‏رود، به خاطر این است که از مظاهر کرامت در فعل است. و همچنین گذشت از دشمن به هنگام قدرت از آثار همین نوع کرامت است.

آرى گاهى در قرآن کافر به کریم توصیف شده است ولى آن از باب بکار بردن لفظ در معنى ضد آن براى مبالغه در معنى مورد نظر مى‏باشد. چنان‏که مى‏فرماید:

ذق انک انت العزیز الکریم(دخان، 49): بچش عذاب را چون که تو همان انسان نیرومند و بزرگوارى، (مقصود این است که تو در دنیا خود را نیرومند و شریف مى‏پنداشتى) ولى اینک معلوم شد که تو ذلیل و زبونى.

حرف لام

اللطیف

اسم «لطیف‏» در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است، گاهى تنها با اسم «خبیر» و احیانا با دو اسم «علیم‏» و «حکیم‏» همراه آمده است، مانند:

1 - لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر(انعام، 103) : دیدگان او را درک نمى‏کنند ولى او دیدگان را درک مى‏کند و او باریک‏بین و آگاه است.

2 - ... ان ربی لطیف لما یشاء انه هو العلیم الحکیم(یوسف، 100) : پروردگار من در انجام آنچه بخواهد دقیق است. او است دانا و فرزانه.

3 - الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة ان الله لطیف خبیر(حج، 63) :نمى‏بینى که خدا از آسمان آب فرو مى‏فرستد و روى زمین سرسبز مى‏شود خداى من دقیق و آگاه است.

4 - یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی‏الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر( لقمان، 16) : اى فرزند من اگر خطیئه‏اى به اندازه سنگینى دانه خردل باشد، و در دل سنگ بزرگ یا آسمانها یا زمین قرار گیرد (بر خدا مخفى نمى‏ماند) آن را مى‏آورد. خداوند دقیق و آگاه است.

5 - الله لطیف بعباده یرزق من یشاء و هو القوی العزیز(شورى، 19): خداوند به بندگان خود مهربان است هرکس را بخواهد روزى مى‏دهد، و او توانا و قدرتمند است.

6 - الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر(ملک، 14) : آیا آن کس که آفریده است، (به مخلوق خود) علم ندارد، درحالى که او دقیق و آگاه است.

7 - واذکرن ما یتلى فی بیوتکن من آیات الله و الحکمة ان الله کان لطیفا خبیرا(احزاب، 34) : آنچه در خانه‏هاى خود از آیات خدا و حکمت تلاوت مى‏شود، یاد آورید، خداوند دقیق و آگاه است.

اینها آیاتى است که در آنها اسم «لطیف‏» به عنوان وصف خدا آمده است. اکنون باید معنى آن را به دست آوریم.

«ابن فارس‏» مى‏گوید: این لفظ دو معنى بیش ندارد، یکى حاکى از «رفق‏» و «مهربانى‏» و دیگرى حاکى از «ریزى و باریکى‏» است.

توضیح آنچه که در «المنجد» آمده، این است: هرگاه این لفظ از باب (نصر ینصر) گرفته شود با حرف جرى مانند ب و لام، متعدى، و به معنى رافت و مهربانى خواهد بود چنانکه مى‏گویند : (لطف یلطف بفلان و لفلان رفق به). ولى هرگاه از باب (شرف یشرف) باشد، نیازى به مفعول نداشته و به معناى دقت و ظرافت‏خواهد بود.

هدف از توصیف خدا در آیات یاد شده به این اسم یکى از دو مطلب است:

یا بیان دقت و ظرافت کنایه از برترى از اندیشه انسان، و یا محبت و مهربانى است، اینک چهار مورد را یادآور مى‏شویم:

1 - ذات اقدس الهى «لطیف‏» و نامحسوس است از این جهت دیده نمى‏شود و لذا خدا در تعلیل نامرئى بودن خود از کلمه «لطیف‏» به عنوان علت استفاده کرده مى‏فرماید: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر و در حقیقت علت جمله نخست و صف «لطیف‏» و علت جمله دوم اسم «خبیر» است.

2 - آگاهى از پوشیده و پنهان‏ها و آیه سوره لقمان ناظر به همین معناست: یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل ... ان الله لطیف خبیر.

3 - لطیف در تدبیر چنان که آیه سوره یوسف ناظر به همین معنا است چون پس از بیان سرگذشت‏یوسف که از دل چاه او را به تخت فرمانروائى رساند، چنین مى‏فرماید: ان ربی لطیف لما یشاء یعنى کارش را آن‏چنان با دقت و ظرافت صورت مى‏دهد که فراتر از اندیشه و خرد انسان است.

4 - بیان رافت و مهربانى خدا و لفظ لطیف در آیه شورى ناظر به همین معنا است، چنان‏که مى‏فرماید:ان الله لطیف بعباده یرزق من یشاء.

با توجه به این که کلمه لطیف یکى از اهداف چهارگانه را در این آیات تعقیب مى‏کند مى‏توان گفت همه این معانى جلوه‏هاى یکى از دو معنائى است که ابن فارس بیان کرد.

سه مورد نخست را باید از شاخه‏هاى لطیف به معنى دقیق گرفت و در حقیقت لازمه دقیق بودن ذات نامرئى بودن و آگاهى از پنهانها و تدبیر فراتر از حس و خیال و خرد مى‏باشد.

ولى مورد چهارم مربوط به معنى دوم است که همان رفق مى‏باشد.

اصولا معارف و مسائل عقلى فراتر از آن است که الفاظ محدود براى تبیین آن کافى و رسا باشد، از این جهت وحى الهى از استعاره و کنایه کمک مى‏گیرد و اگر به صورت علمى مى‏گفت‏خدامجرد از ماده و فراتر از حس است در عین صحت‏یک بحث فلسفى مى‏شد، درحالى که وحى به زبان دیگر سخن مى‏گوید از این جهت‏براى رساندن تجرد ذات از ماده از لفظ لطیف که در اصطلاح ما معادل با ظریف است، کمک مى‏گیرد و مى‏رساند که او فراتر از دیدگان ماست.

همچنین براى بیان آگاهى از پنهان‏ها، بهترین راه این است که لطیف و دقیق بودن ذات را گواه بر نفوذ او در گستره هستى بگیرد، زیرا شئ دقیق مى‏تواند نافذ باشد از این جهت علمش گسترده و فراگیر است.

المؤمن

اسم «مؤمن‏» در قرآن 22 بار آمده و در یک بار وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که مى‏فرماید: هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون(حشر، 23): خدا کسى است که خدائى جز او نیست (او) فرمانروا، منزه از شرک پاکیزه از عیب، ایمنى‏بخش، نگهبان، قدرتمند، خودمختار، بزرگوار، منزه است‏خدا از آنچه که براى او شریک قرار مى‏دهند.

ابن فارس مى‏گوید: ماده این اسم دو معنى نزدیک به هم دارد، یکى امانت در مقابل خیانت، دیگرى تصدیق و پذیرش، و قرآن ماده این اسم را در هر دو مورد به‏کار برده است، چنان‏که از زبان فرزندان «یعقوب‏»علیه السلام نقل مى‏کند که آنها پس از بازگشت از صحرا و آوردن خبر مرگ یوسف، به پدر چنین گفتند: ... و ما انت‏بمؤمن لنا...(یوسف،17) : تو هرگز ما را تصدیق نخواهى کرد.

و باز مى‏فرماید: ... و آمنهم من خوف(قریش، 4): قریش را از خوف ایمنى بخشید.

گاهى گفته مى‏شود مى‏توان هر دو معنا را به یک معنا باز گرداند زیرا گوینده از آن ترس دارد که مخاطب سخن او را تکذیب کند آنگاه که او را تصدیق کرد این ترس از او برداشته مى‏شود.

و در هر حال هدف از توصیف خدا به این اسم، ایمنى‏بخشى او است، یعنى به بندگان خود امان از عذاب در دنیا را حت‏شرائطى داده است، و برخى از آیات بر این معنا دلالت دارد.

ان الذین سبقت منا الحسنى اولئک عنها مبعدون ; لا یسمعون حسیسها و هم فی مااشتهت انفسهم خالدون ; لا یحزنهم الفزع الاکبر و تتلقیهم الملائکة هذا یومکم الذی کنتم توعدون(انبیاء، آیه 101 - 103): آنان که از قبل، مشمول وعده نیکوى ما شده‏اند، آنها از دوزخ دور مى‏باشند، صداى دوزخ را نمى‏شنوند و آنان در نعمت‏هاى مورد میل و علاقه خود جاودانه‏اند، خوف بزرگ روز قیامت، آنها را اندوهگین نمى‏سازد فرشتگان به استقبال آنها آمده مى‏گویند این همان روزى است که به شما وعده داده شده است.

و نیز مى‏فرماید: ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون(فصلت، 30):

آنان که گفتند پرورگار ما خدا است آنگاه استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود مى‏آیند (ومى‏گویند) مترسید، اندوهگین مباشید، بشارت باد شما را به بهشتى که به آن وعده داده مى‏شدید.

اما نمایش این اسم در زندگى انسان این است که به عنوان فرد مسلمان دیگران از شر زبان و دست او در امان باشند، و پیامبر گرامى فرموده است: «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه‏» :مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.

و در روایت دیگر آمده است آن کس که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد، همسایه خود را از شر خود ایمن سازد.

ولى اگر مؤمن را به معنى پذیرنده بگیریم، نمایش آن در زندگى بشر این است که به خدا و کتب آسمانى و پیامبران الهى ایمان آورد.

پى‏نوشت:

1) آیات دیگر عبارتند از: نساء، آیه 34 - لقمان، آیه 30 - سبا، آیه 32- غافر، آیه 12.

انسان در قرآن

انسان در قرآن

انسان بعنوان اشرف مخلوقات و برترین موجودات امانتدار خالق یکتا و جانشین او در نظام هستی است ، شناخت زوایای وجودی انسان برای ما جهت خودشناسی ، خودآگاهی و شناخت راههای صحیح شکوفائی استعدادهای خود  امری لازم وضروری است ، و برای این منظور تامل و تدبر در آیات الهی و کلام وحی و گفتار معصومین علیهم السلام بهترین مجرا ومحل اندیشه و مرکز تحقق این علم است .در این تحقیق آیاتی که مستقیما واژه انسان در آن مطرح بوده انتخاب شده و با توجه به کتاب های لغت - کتاب التحقیق و مفردات راغب - و تفسیر المیزان ببخشی از مطالبی که زمینه ساز تفکر و تامل در این آیات شریف است گردآوری شده است  ، این شیوه تحقیق که نگرشی واژه ای به موضوعی در باب مسائل انسانی است می تواند جوابگوی بسیاری از سوالات ما از باشد.


شرح  واژه های قرآنی مربوط به انسان :
 


انسان :واژه انسان از اُنس گرفته شده و به انس ورزی او اشاره دارد.و در روایات از انسان اینگونه یاد شده است  :

عبدالله بن سنان می گوید از حضرت صادق (علیه السلام) سوال کردم ملائکه برترند یا بنی آدم ، حضرت از قول امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)نقل فرمودند: خداوند عزوجل ملائکه را با عقل بدون شهوت و غریزه آفرید و بنی ادم را از عقل و شهوت - خواهش های نفسانی - ترکیب نمود بنابراین چنانچه عقل او بر خواهش هایش غلبه کرد از ملائکه برتر است و اگر خواهش های او بر عقلش غلبه نمود از حیوانات پست تر می باشد. 

والعادیات ضبحا ... ان الانسان لربه لکنود

کنود: به معنای نبودن توجه و اشتیاق به چیزی و اعتنا نکردن و اهتمام نداشتن به آن است .و از آثار آن ناسپاسی و فراموشی نعمت ها و پستی است.

در این آیه خداوند عزوجل به نفس های سالک الی اللهی که با تمام قوا در راه او کوشش می کنند قسم یاد کرده و سپس می فرماید : " و لکن انسان متوجه نیست و برای دیدار پروردگارش مشتاق نمی باشد و بر این امر اهتمامی ندارد ".زیرا انسان در این دنیا با بدن و قوای جسمانیش زندگی می کند و زندگی دنیا و زینت و زخارف و تمایلات آن بر او احاطه دارد و آنچه بر او  آشکار و مسلط است جریان مادی است . و اما مراحل روحانی و سلوک الی الله و اشتیاق به عالم آخرت ، باطن دنیا و ماوراء ماده بوده  و هر چند با نفس او ارتباط دارد و در انسان استعداد این سلوک قرار داده شده ولی برای پیمودن آن احتیاج به توجه و اهتمام و شوق دارد.از اینرو علی (علیه السلام) می فرمایند : اِنَّ اولیاءَالله هُمُ الذّین نَظَروا الی باطِنِ الدُّنیا اِذا نَظَرَ النّاسُ اِلی ظاهِرِها وَ اشْتَغَلُوا بِاجِلِها اِذا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها  یعنی اولیا خدا کسانی هستند که به باطن دنیا نگاه می کنند آن هنگامی که مردم به ظاهر آن می نگرند ، و به کارهائی که نتیجه قطعی آن بعدا - روز قیامت - آشکار می شود سرگرمند همان هنگامی که مردم برای رسیدن به اهداف دنیوی مشغولند .

بنابراین کنود لرب : حالتی است که انسان توجه و اهتمام به سوی پروردگار و سلوک به او را ندارد.

انه لحب الخیر لشدید

خیر : انتخاب و برگزیدن چیزی و ترجیح دادن آن بر چیزهای دیگر است بنابراین دارای دو ویژگی است:

یکی اختیار ودیگری انتخاب و در همه صیغ بکار برده شده این کلمه در قرآن این دو لحاظ شده است .

بنابراین کلمه خیر در مقابل شر چیزی است که از بین چیزهای دیگر اختیار و انتخاب شده و نسبت به آنها برتر و راجحتر می باشد.ودارای مراتب و درجاتی است . 

هلوع : هلع به معنی تمایل به تنعم و لذت جوئی است و جزع ، تندی ، شتاب ، حرص ، کم صبری ، حزن ، بیقراری و ترس از آثار آن است .بنابر این هلوع بواسطه این تمایل ، دچار حرص  کم صبری و ولع می شود  و در هنگام ناامیدی از تنعم،به جزع ، غم و بیقراری مبتلا می گردد.

اما اینکه در قرآن آمده انسان  بر هلع آفریده شده به این معناست که در او استعداد تمایل به تنعمات و خوشی های روحانی حقیقی قرار داده شده است .

انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ،انه کان ظلوما جهولا  احزاب /٧٢

ظلم :  به معنای ضایع کردن حق و ادا نکردن حق چیزی است .

جهل : این واژه در مقابل علم است و نداشتن علم یا نسبت به معارف الهی یا علوم ظاهری یا  نسبت تکالیف شخصی است و هر کدام یا در موضوعات کلی یا جزئی می باشد.

در آیه شریفه و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولایعنی انسان نسبت  به خود ظالم و نسبت  به موقعیت خود و به اینکه، استعداد حمل امانت و آرامش را دارد ، نادان است زیرا لازمه جهل اضطراب است .

" در تفسیر المیزان راجع به آیه شریفه فوق آمده است :

امکان ظلم و جهل را در انسان لازمه سپردن امانت به او دانسته زیرا با توجه به آیه بعد و تعلیل آن :( لیعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات ، و یتوب الله علی المومنین و المومنات ، و کان الله غفورا رحیما ) این امکان در انسان وجود اختیار و انتخاب را موجب شده و حرکت او به سمت کمال یا بالعکس را منجر می شود." " همچنین به نظر می رسد با توجه به حقیقت هستی انسان هیچگاه نمی تواند حق او را ادا کند و او در هر سطحی متناسب با خود از ادای حق خداوند و سپاس نعمت هایش عاجز است ."

شهید بزرگوار آوینی در وصف اشعار حضرت امام در باب ظلوم و جهول در کتاب فردایی دیگر اینچنین می گوید:

"تقابل عقل وعشق " را نزد حضرت روح الله و در غزلیات  ایشان باید در ذیل تعریفشان بر معنای "ظلوم و جهول " دریافت در آیه مبارک که آن را آیه امانت می خوانند : انا عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماا جهولا " فرموده اند :

آنکه بشکست همه قید ظلوم است و جهول

آنکه از خویش و همه کون ومکان غافل بود

در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب

از حجاب آنکه برون رفت به حق جاهل بود

 

حق، انسان را به جنون ستوده است : انه کان ظلوما جهولا . عاشق ،مجنون است  ومجنون را با عقل میانه ای نیست ،ظلوم است وجهول ...واگر این جنون عشق نبود ،با ما  بگو که انسان  آن ا مانت ا زلیرا بر کدام گرده می کشید؟ کدام گرد است که ثقل این بار را صبر آورد ،جز ظلوم و جهول ؟        

واین ((غفلت ممدوح)) ا ز خویش وکون و مکان همان بیخودی وبی خویشتنی است ملازم با مستی وترک عقل .

حضرت روح الله  در جا یی فرموده اند  :((این ظلوم وجهول به قولی بالا ترین وصفی ا ست که خداوند برای انسان کرده است . ظلوم، چرا که همة بتها را شکسته است وجهول ، چرا که به هیچ چیز توجه ندا رد و ا ز همه غا فل است .))

ایشان در مصباح ا لهدایه ، ((ظلومیت)) را مقام تچاوز از همة حدود وپای گذا شتن بر فرق همة تعینات و رسیدن به مقام لا مقا می معنا فرموده اند و ((جهولیت)) رات مقام فنای از فنا ،و همین ظلومیت وجهولیت است که به انسان  لیا قت  ((حمل ا مانت ا زلی)) را که ((ظل مطلق ولایت ))است بخشیده .

((امانت)) که در نظر ایشان عبارت است ا ز ((ظل  الله  مطلق )) ،که مطلق سایه ا ش نیز مطلق است و هر آنچه تعین دا شته باشد ا ز قبول آن ظل ابا  و ا متناع خواهد داشت . لفظ ((جهول)) با صرفنظر ا ز مبا لغه ای که در معنای آن وجود دا رد ، متضا د با ((عاقل)) است یعنی در این مرتبه که از آن سخن می رود ، انسان کامل عقل را نیز انکار می کند تا به ((مقام ولایت مطلق )) برسد و این خود ،((تجا وز از حد عقل )) است و مصداق معنای ((ظلم)) .

عقل حد تعین حیات بشری است و از همین روی انسان را به واسطة عقل از دیگر جانوران تمایز می بخشد .اما حقیقت مطلق است و فراتر از همة تعینات اسمایی آنجا که "لا اسم له و لا رسم له " بی نشان است و اسم و رسمی ندارد و انسان برای وصول بدین مقام اطلاق باید پای بر فرق همه تعینات بگذارد و حتی ترک مقامات کند و به لامقامی رسد و فنای از فنا . و لذا عقل نیز تعینی است که باید نفی شود . حضرت روح الله در باب ترک عقل سروده اند :

بر خم طرّه او چنگ زنم چنگ زنان            که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیست

و طرّه مثل از جلوات حق به اسماء جلالی است . ظلومیت و جهولیت انسانِ امانتدار از مضامین بدیع اشعار حضرت روح الله است ....

در نظر اول در آیه مبارک امانت نیز این تناقض ظاهری وجود دارد چراکه مجوز حمل امانت الهی را در انسان ، اتصاف ِ ذاتی او به ظلم و جهل گرفته است و به قول خواجه شیراز :

آسمان بار امانت نتوانست کشید                  قرعه فال به نام من دیوانه زدند

دیوانگی انسان چگونه می تواند محمل امانت الهی قرار بگیرد؟

ظلوم وجهول بودن از یک جانب اشاره دارد به "قابلیت ذاتی"انسان برای استفاضه عدل و علم خدا و از جانب دیگر بدین حقیقت که آنچه انسان را استحقاق امانتتداری که مقام ولایت مطلقه است ، بخشیده فقر ذاتی اوست در برابر غنای مطلق حق .

ظلوم و جهول صفات عدمی عادل علم هستند و لذا در مقام توصیف ذاتی انسان ، واجد این اشاره ظریف که حقیقت وجود انسان آیینه عدمی وجود مطلق حق است انسان خلیفه الله است و وجودی غیر حق ندارد و لذا در مقام ذات و فارغ از قید حدود ، وجودش عین ربط و تتعلق است به وجود حق ، آیینه ای عدمی است و مطلق قابلیت . "ظلوم و جهول " آیینه های عدمی صفات عادل و عالم هستند و مراد از توصیف ذاتی انسان بدین صفات در آیه امانت نیز اشاره به همین "قابلیتی" است که وجود انسان را در قبول ولایت مطلق بر آسمانها و زمین و کوهها برتری می بخشد.انسان در حقیقت ذات خویش ماهیتی مستقل ندارد و چیزی جز این "قابلیت محض برای تجلی بخشیدن به اسماء عدل و علم " نیست . این فقر و عدم ذاتی نیز از مضامین بدیعی است که در غزلیات حضرت روح الله وجود دارد...   

یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه

کدح :  به معنای کوشش همراه با سختی و استمرار است

 هنگامی کدح الیه گویند که فرد در راه رسیدن به چیزی با کوشش خود را به سختی بیندازد. بنابراین ملامت کردن ، کسب ، حرص ، جدیت و عمل از لوازم آنست .

یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه

حرکت به سوی خداوند سیر طبیعی و قهری دارد خواه فرد مؤمن یا کافر ، متوجه یا غافل باشد زیرا انسان ناگزیر باید از این عالم مادی و از بدن وجسد و از اعضاء وجوارح خود خارج شود و سپس روح او در لباس برزخی لطیف تا روز قیامت می ماند تا حقیقت امر و جایگاه و موقعیت خود را مشاهده و حجاب های مادی و جسمی از او مرتفع گردد بنابر این در آن روز انسان اعمال و احوال و سرمایه خود و آنچه به نفع یا ضررش هست را می بیند و به دیدار پروردگار خود نائل می شود ، هر کسی به اقتضای تعالی نفسش و به حسب حال ، کردار و صفات نفسانی به لطف یا قهر مورد تجلی خداوند بوسیله اسماءش قرار می گیرد. پس در آنهنگام انسان ها به سه گروه تقسیم می شوند : سابقین ، اصحاب یمین ، اصحاب شمال

و تعبیر آیه از نظر ادبی به این مطلب اشاره دارد که دیدار پروردگار از صفاتی است که انسان بواسطه انسان بودنش به آن وصف می شود و از لوازم انسان بودن است.و استفاده از تعبیربوسیله مصدر و صفت در کدح  به این نکته اشاره دارد که :

سختی و کوشش در مسیر دیدار پروردگار از منزلت و شأن انسان است .اما(استفاده از این منزلت ) به حسب افراد متفاوت است .

اِنَّ الانسانَ لَظِلُومٌ کَفّار

کفر : رد کردن و اعتنا نکردن به چیزی است و از آثار آن دوری جستن ، از بین بردن و پوشاندن است .و از موارد و مصادیق آن اعتنا نکردن به نعمت ها و احسان ،و رد کردن و  اعتنا نداشتن به حق در هر مرتبه ای است

وکان الانسانُ عَجولا

عجول : این کلمه در مقابل "بطؤ" است و به معنای سرعت گرفتن و پیشی گرفتن در کاری بدون  صبر برای رسیدن زمان انجام آن است .خواه آن کار پسندیده یا ناخوشایند باشد ویا نیت فرد خیر یا شر باشد . و این صفت بر خلاف آرامش و صبر و سکون بوده و منشأ آن ضعف نفس و کمی استعداد و دل تنگی و محدودیت است

و این صفت و لو در کارهای خوب صفت مذمومی است اما در مورد آیاتی که راجع به انسان است . چنانچه گفته شد عجله نتیجه ضعف و محدودیت است و انسان نیز ضعیف و محدود آفریده شده است .بنابراین یکی از اصول خلقت او از جهت صفات و اخلاق نفسانی همین صفت است بنابر این عجول بودن برای او امری طبیعی است .

و کان الانسان قتورا

قتور : به معنای کم گذاشتن از نفقه و در مقابل اسراف و به معنای بخل است و اصل واژه آن از قُتار وقَتر به معنای دودی است که از سوختن چوب و مانند آن حاصل می شود بنابراین سوزاننده چوب و ...دود را تنها عاید خود می کند .و در آیه فوق بر بخلی که در انسان بصورت طبیعی وجود دارد اشاره دارد..

و هو خصیم مبین

خصیم : اصل مخاصمه و دشمنی

خلق الانسان ضعیفا

ضعیف :در مقابل قوت و به معنای ناتوانی است

هشدارهای قرآن به انسان

١ -کَلا اَنَّ الانْسانَ لَیَطْغی اَنْ رَءاهُ اسْتَغْنی

طغیان بواسطه احساس بی نیازی

٢ - اِنَّ الانْسانَ لفی خسر :

انسان در معرض خسران و زیانکاری

٣ - ان الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره :

توجیه برای انجام کارهای نادرست با وجود آگاهی

٤ - یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم :

غرور بواسطه لطف و کرم خداوند

٥ - روی برگردان از خدا بواسطه مشکلات

* اذا انعمنا علی الانسان أعرض و نأی بجانبه :

* و اذا مس  الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا :

* و لئن اذقنا الانسان منا رحمه ثم نزعناها منه انه لیؤس :


 

علت خلقت انسان
 


١ - معرفت - طاعت - عبادت

 وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ والْاِنْسَ الا لِیَعْبُدون   ذاریات ٥٦

حضرت علی علیه السلام فرمودند : به تقوای الهی امر شده اید و برای احسان کردن و طاعت نمودن خلق شده اید .

حضرت امام حسن علیه السلام فرمود : ای مردم : خداوند عزوجل یاد کرده که بندگان را نیافریده مگر بخاطر اینکه به او شناخت پیدا کنند بنابراین هرگاه او را بشناسند عبادتش می کنند و زمانیکه به عبادت او پرداختند از عبادت غیر او بی نیاز شوند .

مردی پرسید ای فرزند رسول خدا (صلوات الله علیه و اله ) خود و مادرم فدایت شویم  معرفت خدا چیست ؟ حضرت فرمود معرفت خدا به شناخت اهل هر زمانی به امامی است که باید از او اطاعت کنند .

٢ - خلیفة اللهی

 وَ اِذْ قال رَبُّک لِلْملائکَةِ اِنّی جاعِلٌ فی الْارْضِ خلیفةً    بقره ٣٠

٣ - اظهار حکمت ، قدرت و رحمت و...

 وَلایَزالون مُخْتَلِفین الا مَنْ رَحِمَ رَبّی وَ لِذلکَ خَلَقَهُم   هود ١١٨ و ١١٩

حضرت علی علیه السلام راجع به آیه فوق فرمودند :

ایشان را آفرید تا به کارهائی مبادرت نمایند که موجبات رحمت خدا را فراهم آورند و بدین وسیله خداوند آنها را مورد رحمت قرار دهد.

امام صادق علیه السلام فرمود : خداوند تبارک و تعالی آفرینش را بیهوده نیافریده و آنرا به خود وانگذاشته است بلکه آنرا بخاطر اظهار قدرت خویش و فراهم آوردن زمینه های طاعتش آفریده تا بدین سبب آنان مستتوجب رضوان او گردند ، و آنان را نیافریده تا از جانبشان سودی عاید او شده و یا ضرری از او دفع گردد بلکه بخاطر منفعت  آنان و رسیدن به نعمت های جاودان و همیشگی آفریده است .



چگونگی آفرینش انسان
 


هُوَ الذی خَلَقَکُم مِنْ ترابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُم یُخْرِجَکُم طِفْلا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا اَشُدَّکُم    مومن ٦٧

انا خَلَقْنا الاِنْسان َ مِن نُطْفةً اَمْشاجٍ نَبْتَلیه فَجَعَلْناه سَمیعا بصیرا انّا هَدَیناه السبیل اِمّا شاکِرا او کَفورا  دهر ٢

ما انسان را از نطفه ای آفریدیم که در آن محفوظ های زیادی - استعدادهای فراوان ، یا به تعبیر امروزی ژنهای زیادی -  است تا به مرحله ای رسیده که ما او را مورد آزمایش قرار می دهیم - او لایق تکلیف ، آزادی و اختیار است و بهمین دلیل در معرض آزمایش و امتحان قرار می گیرد  - بنابر این او را شنوا وبینا قرار دادیم - راه را به او نمایاندیم تا - مسیر شکرگزاری یا ناسپاسی را خود برگزیند .

 

لَقَدْ خَلَقْنا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ التَقویم ثُمَّ رَدَدْناه الی اَسْفَلِ السافِلین الا الذینَ امنوا و عَمِلواالصالِحاتِ فَلَهُم اَجْرُهُم غَیرُ مَمْنون    تین ٦ -٤

لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم

لقد خلقنا الانسان فی کبد

تاثیر قرآن درفلسفه

تاثیر قرآن درفلسفه

قرنى نیست و قرنى نبوده است که در آن قرن دهها بلکه صدها تفسیر درباره این کتاب کریم نوشته نشود .

تازه این غیر از موضوعات خصوصى ئى است که از این کتاب در کتابهاى غیر تفسیرى همیشه مورد تتبع و مطالعه و تحقیق بوده است .

به هر جهت , شما اگر فقه را مطالعه کنید , در سراسر فقه قسمتى از آیات قرآنى را مى بینید , اگر اخلاق را مطالعه بفرمائید , اینهمه کتابهاى اخلاقى که نوشته شده است , در خلال این کتابها آیات قرآنى را مى بینید که مورد استناد و استشهاد واقع شده است , حکمت الهى را اگر ملاحظه کنید مى بینید که از صدر اسلام هر چه که گذشته است دوره به دوره قرآن نفوذ بیشترى در حکمت الهى داشته است , یعنى بیشتر براى خود جا باز کرده است , که اینهم خودش تاریخچه اى دارد , کلام به جاى خودش , عرفان به جاى خودش , حتى شعر و ادب نیز قرن به قرن بیشتر تحت تأثیر و نفوذ اسلام قرار گرفته است. .